ثروتمندانی که فقیر بودند


تماشاخانه

باور‌های رایج درباره ثروتمندان که درست نیست

درست است که بچه پولدار‌ها راحت از بقیه می‌توانند به دانشگاه می‌روند و بین پولدار شدن و داشتن خانواده ثروتمند ارتباط مستقیم وجود دارد. اما این ارتباط همیشه ساده نیست: بچه پولدار‌ها فرصت‌های بیشتری در زندگی دارند، اما احتمال بیشتری دارد که ثروتی که از خانواده به آن‌ها رسیده را از دست بدهند. طبق تحقیقات ۷۰% خانواده‌های ثروتمند، ثروتشان را توسط نسل بعد از دست می‌دهند.

همه ثروتمندان پولشان را به ارث برده اند

طبق گزارش موسسه اقتصاد بین الملل پترسون، ۷۰% کل ثروتمندان سال ۲۰۱۴، میلیاردر‌های خودساخته بودند. در میان این افراد، نام بیل گیتس، وارن بافت و لری الیسون هم به چشم می‌خورد. اما این بیشتر در مورد میلیاردر‌های آمریکایی صدق می‌کند و بیش از نیمی از میلیاردر‌های اروپایی ثروتشان را به ارث برده اند.

ثروتمندان مجبور نیستند سخت کار کنند

طبق تحقیقات ثروتمندان سخت‌تر از فقرا کار می‌کنند: ۸۶% ثروتمندان شغل تمام وقت دارند و بیش از ۵۰ ساعت در هفته کار می‌کنند، در حالی که ۵۷% فقرا شغل تمام وقت دارند و کمتر از ۵۰ ساعت در هفته کار می‌کنند. همچنین ثروتمندان کمتر استعلاجی می‌گیرند و زمان کمتری را پای تلویزیون و اینترنت می‌گذرانند.

ثروتمندان هرگز ورشکسته نمی‌شوند

هیچکس از ورشکسته شدن در امان نیست مثلا دونالد ترامپ ۴ بار ورشکست شده است. تفاوت اصلی بین فقرا و ثروتمندان در اقداماتی است که بعد ثروتمندانی که فقیر بودند از ورشکستگی انجام می‌دهند. آن‌ها معمولا برنامه دقیق و سختگیرانه مشاوران مالی خود را اجرا می‌کنند و این کار دوباره آن‌ها را سرپا می‌کند.

ثروتمندان خودخواه هستند

تحقیقات نشان می‌دهد که اغلب ثروتمندان از مالیات فرار می‌کنند، احتمال بیشتری دارد که قوانین رانندگی را رعایت نکنند و به طور کلی خودمحور هستند. اما تحقیقات محققان هلندی نشان می‌دهد که اگر پاکت نامه‌ای پر از پول یا کارت هدیه را به اشتباه به خانواده‌های فقیر یا ثروتمند بفرستید، ثروتمندان با احتمال بیشتری نسبت به فقرا آن را پس می‌فرستند و از این نتیجه گرفتند که ثروتمندان خودخواه نیستند فقط پول بیشتری می‌خواهند.

همه ثروتمندان از دانشگاه‌های عالی فارغ التحصیل شده‌اند

طبق تحقیقات اکثر نخبگان جهانی مدرک دانشگاهی دارند و درصد بالایی از آن‌ها در دانشگاه‌های خوب و عالی تحصیل کرده اند. اما ثروتمندانی هم هستند که اصلا به دانشگاه نرفته اند، بیل گیتس نمونه مشهور آن هاست. آموزش عالی مهم است، اما تنها عامل تعیین کننده ثروت نیست.

ثروتمندان کمتر می‌بخشند

برخی تحقیقات نشان می‌دهد که خانواده‌های فقیر نسبت به خانواده‌های ثروتمند بخش بیشتری از درآمد خود را صرف کار‌های خیر می‌کنند. اما برخی تجقیقات هم نشان می‌دهد هرچه افراد بیشتر پول داشته باشند، بیشتر اهدا می‌کنند. به نظر می‌رسد در اینجا عوامل دیگری غیر از ثروت نقش دارد.

با پول نمی‌توان خوشبختی را خرید

تحقیقات انجام شده روی ۴۰۰۰ میلیاردر نشان می‌دهد پول با خوشبختی ارتباط دارد. حتی در میان ثروتمندان، کسانی که ۱۰ میلیون دلار ثروت دارند بسیار شادتر از کسانی هستند که یک میلیون دلار ثروت دارند؛ و کسانی که ثروتشان را خودشان به دست آورده اند شادتر از کسانی هستند که آن را به ارث برده یا با یک فرد ثروتمند ازدواج کرده اند.

ثروتمندان تجمل‌گراتر هستند

طبق تحقیقات ثروتمندان کمتر از آنچه فکر می‌کنید خرج تجملات می‌کنند. ۹۲% از ثروتمندان هرگز با یک قایق تفریحی سفر نکرده اند و ۸۷% از آن‌ها هرگز خودروی لوکسی نداشته اند. ۳۰% از آن‌ها از بن‌ها و کوپن‌ها استفاده می‌کنند؛ بنابراین به نظر می‌رسد ثروتمندبودن به معنای ولخرجی و تجمل گرایی نیست.

غیرممکن است

رایج‌ترین باور غلط این است که اگر خانواده پولداری نداشته باشید، غیرممکن است پولدار شوید. اما نمونه‌های زیادی از میلیونر‌های خودساخته وجود دارد که از صفر به همه چیز رسیده اند. پس شانس خود را از دست ندهید.

ثروتمندان چطور فکر می‌کنند؟

پیف و همکارانش در یک مطالعه عابرپیاده‌ای را سر یک چهارراه شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشین‌هایی اجازه می‌دهند او از خیابان رد شود. همین‌قدر بدانید که ماشین‌هایی همچون فورد و سوبارو بسیار بیشتر از مرسدس‌ها و بی‌ام‌و‌ها توقف می‌کردند و اجازه می‌دادند عابر از خیابان رد شود.

مایکل مکانیک
ترجمۀ: محمدحسن شریفیان / ترجمان علوم انسانی
مرجع: Atlantic

ثروتمندان چطور فکر می‌کنند؟

در بعداز‌ظهری آفتابی، قبل از همه‌گیری جهانی ویروس کرونا، من و پُل پیف در دفترکار ساده‌اش در دانشگاه کالیفرنیا اِرواین نشسته‌ایم و مونوپولی بازی می‌کنیم. او به خانۀ پارک‌پلِیس می‌رسد که مال من است. می‌گوید «لعنتی». من، علاوه‌بر پارک‌پلِیس، سه راه‌آهن، سه مونوپولی گران‌قیمت و چند خانه در جاهای مختلف دارم. پول پل پیف ته کشیده و حسابی توی دردسر افتاده است.

پیفِ ۳۹ساله استاد روانشناسی و متخصص این موضوع است که تفاوت در ثروت و منزلت چگونه بر ارزش‌ها و رفتارهایمان تأثیر می‌گذارد. روی میزش، در کنار عروسکی کوچک از ایگی پاپ و یک اسباب‌بازی فشاری به شکل مغز، قاب عکسی است حاوی تصویر کنسرو سوپ کمپل و این شعار که «کمی همدلی کنید!».

شاید پیف اهل همدلی باشد، ولی سرخوردگی‌اش از بازی آشکار است. می‌گوید منتظر است این بازی «مسخره» تمام شود تا برای شام به خانه برود.

بازی به نظرش مسخره است چراکه تا حد زیادی به نفع من دستکاری شده است. بیش از یک دهه قبل، هنگامی که پیف محقق پسادکترای آزمایشگاه روانشناسی پرفسور داکر کلتنر در دانشگاه کالیفرنیای برکلی بود، تعدادی بازی مونوپولی را دستکاری کرد تا ببیند وقتی افراد هنگام بازی به‌طور تصادفی در موقعیتی ممتاز نسبت به دیگران قرار می‌گیرند چه واکنشی نشان می‏ دهند.

حدود دویست دانشجوی داوطلب با یکدیگر وارد بازی شدند. به بازیکن «پولدار» دو برابر بازیکن «فقیر» پول داده می‌شد، هر بار که از خانۀ شروع عبور می‌کرد و صفحه را دور می‌زد، دو برابر پول بیشتری می‌گرفت، و از آنجایی‌ که دو بار می‌توانست تاس بیندازد (بازیکن فقیر یک بار می‌توانست تاس بیندازد)، به دفعات بیشتری از خانۀ شروع عبور می‌کرد (بازیکن پولدار همچنین محبوب‌ترین مهرۀ بازی، یعنی ماشین، را دریافت می‌کرد درحالی‌که حریفش مهرۀ نه‌ چندان محبوب چکمه را می‌گرفت).

هرچه بازی جلو می‌رفت، بازیکنان پولدار مغرورتر می‌شدند. آن‌ها با صدای بلندتری حرف می‌زدند، مهره‌شان را با شدت بیشتری حرکت می‌دادند، و حتی از ظرف شیرینی‌هایی که محققان (به‌عنوان بخشی از آزمایش) در کنارشان گذاشته بودند بیشتر می‌خوردند.

پیف به من گفت «میزها را هم مدرج کرده بودیم تا میزان فضایی را که بازیکنان از ابتدا تا انتها اشغال می‌کردند اندازه‌گیری کنیم. بازیکنان پولدارتر به‌تدریج فضای بیشتری را اشغال می‌کردند. آن‌ها هرچه پولدارتر می‌شدند بزرگ‌تر می‌شدند».

نوبت پیف است؛ تاسش را می‌اندازد «پنج. خیابان تنسی. نمی‌خرمش».

آزمایش مونوپولی زیاد از لحاظ علمی متقن نبود و پیف هیچ‌گاه نتایج آن را منتشر نکرد، هرچند بعدها دیگران آن را تکرار کردند و پیف نیز در سخنرانی معروفش در تد با عنوان «آیا پول شما را گستاخ می‌کند؟» به آن اشاره کرد.

اما این نتایج با یافته‌های زیادی در علوم اجتماعی همخوان است که نشان می‌دهند افرادی که منزلت اجتماعی‌اقتصادی بالاتری دارند، در مقایسه با کسانی که از آن‌ها پایین‌ترند، بیشتر در معرض این هستند که خود را محق بدانند و مثل خودشیفته‌ها رفتار کنند.

آزمایش‌شوندگان پولدارتر همچنین خودمحورتر هستند و بیشتر تمایل دارند در جهت منافع‌ شخصی‌شان بی‌اخلاقی نشان دهند (مثلاً، هنگام مذاکره دروغ بگویند یا از کارفرمایشان دزدی کنند).

پیف و همکارانش در یک مطالعه عابرپیاده‌ای را سر یک چهارراه شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشین‌هایی اجازه می‌دهند او از خیابان رد شود. همین‌قدر بدانید که ماشین‌هایی همچون فورد و سوبارو بسیار بیشتر از مرسدس‌ها و بی‌ام‌و‌ها توقف می‌کردند و اجازه می‌دادند عابر از خیابان رد شود.

این ثروتمندانی که فقیر بودند تحقیق برایمان جالب است چراکه با کلیشه‌های ذهنی‌مان از افراد پولدار منطبق است. ولی این سؤال که داشتن پول زیاد چه تأثیری بر روان ما دارد به‌هیچ‌وجه پیش‌پا‌افتاده نیست. هرچه باشد، پس از دوران رکود بزرگ، در ایالات‌متحده انفجاری در مقام پولدارها و ثروتی که در اختیار دارند رخ داده است، به‌طوری که حتی همه‌گیری جهانی نیز نتوانسته است جلوی این سیل دارایی را بگیرد.

ابتدا[ی شیوع کرونا] ثروت افرادِ فوق‌العاده ثروتمند -آمریکایی‌هایی که ثروتمندانی که فقیر بودند ثروتشان بیش از ۳۰میلیون دلار است- افت مختصری داشت ولی، تا سپتامبر ۲۰۲۰، بازار به حالت قبل بازگشت و پولدارها نیز دوباره به وضع اصلی‌شان برگشتند. حتی وقتی خطر اخراج از کار، تخلیۀ ملک و توقیف اموال همچون پتکی بر سر طبقۀ فقیر و متوسط فرود می‌آمد، جیب میلیاردرهای جدید پرتر می‏شد.

پیف در اوایل کارش دیده بود که تحقیقات بی‌شمار و ملال‌آوری دربارۀ علل و آثار فقر انجام می‌شود، ولی هیچ‌کس به مسأله‏‌ای که او دنبالش بود نمی‌پرداخت: پیامدهای اجتماعی و روانشناختیِ قرارگرفتن در رأس هرم اقتصادی و داشتن موقعیت ممتاز چیست؟

هر جا که پولدارها نفوذ زیادی در سیاست و سیاست‌گذاری دارند، تفاوت‌های ناشی از ثروت در نگرش‌ها و رفتارها اهمیت پیدا می‌کند. مثلاً، اگر ثروت، دلسوزی آدم‌ها را کم ‌کند، حکومتی که معتقد است پولدارها باید به نفع مردم کار کنند ممکن است مجبور شود آن‌ها را به این کار وادار کند.

برخی از دانش‌پژوهان علوم سیاسی، مثل بنجامین پیج و مارتین گیلنز، تفاوت‌های آشکاری را در سیاست‌های مورد حمایت آمریکایی‌های متمول و طبقۀ متوسط یافته‌اند، و این تنها به مسائل صرفاً اقتصادی همچون مالیات محدود نمی‌شود، بلکه به تأمین بودجۀ آموزش دولتی، برابری نژادی، و حفاظت از محیط‌ زیست نیز تسری می‌یابد.

احتمال حمایت پولدارها از این مسائل به‌طور معناداری کمتر از طبقۀ متوسط است. اهمیت این موضوع به‌خاطر نفوذی است که پولدارها بر مسئولین حکومتی دارند. گیلنز، که هم‌اکنون استاد دانشگاه کالیفرنیای لس‌آنجلس است، در یک مطالعه هزاران برگۀ پاسخ به یک پیمایش عمومی را بررسی کرد و دریافت، در مسائلی که دیدگاه ثروتمندان فاصلۀ زیادی با دیگران داشت، سیاستی که در نهایت اتخاذ می‌شد «تا حد زیادی» نمایانگر خواستۀ پاسخ‌دهندگان متمول -ده درصد بالای جمعیت از لحاظ درآمد- بود. نتیجه‌گیری این مطالعه این بود که سیاست‌ها «تقریباً هیچ ربطی به خواستۀ» آمریکایی‌های فقیرتر نداشتند.

افراد ثروتمند، حداقل در محیط آزمایشگاهی، کمتر از افراد فقیر با رنج دیگران همدردی می‌کنند. مشخص شده است وقتی ما نسبت به کسی احساس دلسوزی داریم ضربان قلبمان کاهش می‌یابد.

در سال ۲۰۱۲، دو تن از همکارانِ آن زمانِ پیف، یعنی مایکل کراوس و جنیفر استلار، داوطلبان را به دستگاه [الکتروکاردیوگرام] (ای‌سی‌جی) وصل کردند و به آن‌ها دو ویدیوی کوتاه نشان دادند: یک ویدیوی «خنثی» که در آن یک زن به آموزش ساختِ دیوار پاسیو می‌پرداخت؛ و یک ویدیوی «دلسوزی» که در آن تعدادی کودک برای درمان سرطان، شیمی‌درمانی می‌شدند. [نتایج نشان داد] افراد فقیرتر نسبت به پولدارترها نه‌تنها دلسوزی بیشتری نسبت به کودکان ابراز می‌کردند بلکه ضربان قلبشان نیز از یک ویدیو به ویدیوی دیگر کاهش می‌یافت.

اگر رنج دیگران تأثیر کمتری بر افراد متمول داشته باشد، آن‌ها احتمالاً به افراد نیازمند کمتر کمک می‌کنند. و این یافته‌ای است که هم در آزمایشگاه و هم خارج از آن دیده شده است. درست است که، به‌طور میانگین، خانواده‌های ثروتمند در مقایسه با خانواده‌های فقیر پول بیشتری به خیریه‌ها می‌دهند، اما این کمک، نسبت کمتری از درآمدشان را شامل می‌شود. به قول پیف، «هرچه ثروت بیشتر می‌شود، خساست هم بیشتر می‌شود».

یک اقتصاددان رفتاری در دانشگاه بوستون، به نام ریموند فیسمن، دریافته است که نخبگان، صرف‌نظر از وابستگی سیاسی‌شان، بیشتر «بازده‌اندیش» هستند تا «برابری‌اندیش».

او و چند تن از همکارانش، از جمله دنیل مارکویتز، نویسندۀ کتاب دام شایسته‌سالاری در سال ۲۰۱۹، افراد ثروتمندانی که فقیر بودند لیبرال با منزلت بالا (دانشجویان حقوق دانشگاه ییل) را، که حداقل با ده نمره اختلاف، خود را دموکرات می‌دانستند، بررسی کردند و از آن‌ها خواستند نسخه‌ای از بازی موسوم به بازی دیکتاتور را انجام دهند.

به آزمایش‌شوندگان ژتون‌هایی قابل‌معاوضه با پول داده شد و به آن‌ها گفته شد که می‌توانند هر تعداد ژتون که خواستند را به هم‌بازی خود بدهند (این امکان وجود داشت که هیچ ژتونی به طرف مقابل ندهند). افراد بازده‌اندیش، هنگامی که کمک به دیگری هزینۀ زیادی برایشان نداشته باشد، مثلاً وقتی به آن‌ها گفته شود که اگر تنها ده ژتون بدهند، دیگری بیست ژتون دریافت می‌کند، سخاوتمندانه‌تر رفتار می‌کنند. ولی افراد برابری‌اندیش مایل‌اند ژتون‌هایشان را تقسیم کنند حتی اگر هزینۀ بیشتری به خودشان تحمیل شود. از این دسته‌بندی می‌توان برای پیش‌بینی اینکه آیا افراد از سیاست‌های مالیات بازتوزیعی حمایت می‌کنند یا خیر استفاده کرد.

هشتاد درصد دانشجویان ییل، علیرغم تمایلات ترقی‌خواهانه‌شان، بازده‌اندیش بودند، درحالی‌که این عدد در میان عموم مردم پنجاه درصد است.

به گفتۀ محققانِ این مطالعه، «این نتایج، توجیه تازه‌ای را برای علت سکوت سیاست‌گذاران در برابر افزایش نابرابری درآمدی در ایالات‌متحده ارائه می‌کند. علت آن است که نخبگانِ سیاست‌گذار، بسیار کمتر از مردم عادی حاضرند بازدهی را فدای برابری کنند».

این دوباره ما را به مونوپولی برمی‌گرداند. به گفتۀ پیف، جالب‌ترین بخش آزمایش زمانی بود که پس از بازی از افراد پرسیده می‌شد کدام‌یک از کارهایشان بر نتیجۀ بازی اثر گذاشته است. پاسخ معقول و درست این بود که بازی دستکاری شده بود و بازیکن پولدار شانس آورده بود.

اما بازیکنان پولدار تقریباً دو برابر بیشتر از بازیکنان فقیر راجع‌به استراتژی بازی حرف می‌زدند، یعنی معتقد بودند خودشان باعث پیروزی‌شان شده‌اند. در دنیای واقعی نیز همین است. بعضی از ما در موقعیتی بهتر از دیگران به دنیا می‌آییم. ولی به گفتۀ پیف، «درک افراد از امتیاز یا محرومیت نسبی‌شان این‌چنین نیست، بلکه توجه شان را به کارهایی که انجام داده‌اند معطوف می‌کنند: ’من سخت کار کرده‌ام. من در مدرسه زحمت کشیده‌ام.‘ و به همین شکل توجیه می‌تراشند».

آدم‌های موفق معمولاً خود را سزاوار موفقیت‌هایشان می‌دانند. به همین خاطر معتقدند آدم‌های کمتر موفق نیز خودشان مسئول عدم موفقیتشان هستند. به گفتۀ پیف، «با این استدلال، احتمال اینکه علت نابرابری را برای خود تفسیر کنید، توجیهش کنید و آن را عادلانه جلوه ‏دهید بیشتر است».

کراوس و کلتنر، که هر دو روانشناس هستند، مشاهده‌ کرده‌اند افرادی که خود را در رأس هرم اجتماعی می‌بینند به‌طور معناداری بیشتر از ذات‌گرایی، یعنی باور به اینکه ویژگی‌های گروهی غیرقابل‌تغییر بوده و منشأ زیستی دارند، حمایت می‌کنند، همان باورهایی که برای توجیه بدرفتاری با افراد کم‌منزلتی همچون مهاجران و اقلیت‌های قومی به کار گرفته می‌شود.

به گفتۀ کلتنر، مطالعات بی‌شماری نشان می‌دهد طبقۀ بالا مایل به «حفظ خود» است، یعنی کسانی که خود را از لحاظ تحصیلی، شغلی و دارایی برتر از دیگران می‌دانند مایل‌اند منزلت گروه خود را، حتی به قیمت آسیب به گروه‌هایی که نالایق‌تر می‌پندارند، حفظ کنند».
این یافته‌ها این باور را به چالش می‌کشد که ثروت مسئولیت می‌آورد؛ ظاهراً مقام بالاتر، ثروتمندان را ملزم نمی‌کند به نفع جامعه عمل کنند».

اگر یک فرد عادی مطالعات انجام‌شده دربارۀ ثروت و رفتار را بخواند ممکن است این‌طور نتیجه‌گیری کند که ثروتمندان عوضی‌اند، ولی این برداشتِ منصفانه‌ای نیست. به گفتۀ پیف، «وقتی راجع‌به این یافته‌ها حرف می‌زنم به نظر می‌رسد دارم به پولدارها حمله می‌کنم، ولی من علاقه‌ای به این کار ندارم». ممکن است یک نفر بسیار پولدار باشد ولی این الگوها را از خود نشان ندهد، یا خیلی فقیر باشد و آن‌ها را نشان دهد. او و همکارانش میانگین پاسخ‌ها را حساب کرده‌اند و اثراتی که یافته‌اند نیز «کوچک تا متوسط» است.

آنچه مسئلۀ کلیشه‏ های ذهنی ما را پیچیده ‏تر می‏کند این است که دلسوزانه‌ترین پاسخ لزوماً بهترین پاسخ نیست. آزمودنی‌های ثروتمند، صرف‌نظر از مسائل سیاسی، در مقایسه با افراد کمتر ثروتمند، بیشتر ذهنیت فایده‌گرا دارند. مطابق با آنچه پیف و همکارانش در یک مقاله آورده‌اند، داشتن ذهنیت فایده‌گرا ثروتمندان را قادر می‌سازد تا «برای رسیدن به خیر بیشتر تصمیماتی عاری از احساسات بگیرند، و این کاری است که انجامش برای دیگران ممکن است بسیار سخت باشد». مثلاً، هنگام یک همه‌گیری جهانی، ممکن است لازم شود مسئولین بهداشتی این احتمال را سبک و سنگین کنند که یک واکسن خاص به تعدادی از دریافت‌کنندگان آسیب شدیدی بزند ولی جان میلیون‌ها نفر را نجات دهد.

آزمایش مونوپولی پیف جالب است ولی به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند شکاف اقتصادی واقعی در ایالات‌متحده را نشان دهد. او می‌بایست مطمئن می‌شد بازی بیش‌ازحد دستکاری نشده باشد یا بازیکنان فقیر قید بازی را نزنند. من هنگام بازی با پیف پیشنهاد کردم که خودم ثروت میانگین یک درصد بالا ثروتمندانی که فقیر بودند را داشته باشم و پیف ثروت طبقۀ متوسط را. یعنی، به‌ازای هر یک دلارِ او، حدود پنجاه‌وسه دلار به جیب من برود. اما مشکل دیگری وجود داشت. اگر به پیف ۵۰۰ دلار می‌دادیم تا بتواند چند ملک بخرد، من باید ۲۶۵۰۰ دلار می‌گرفتم درحالی‌که کل پول‌های موجود در مونوپولی ۲۰۵۸۰ دلار است.

حالت دیگری را امتحان کردیم. پیف همچنان نمایندۀ طبقۀ متوسط بود و من جزو ۱۰ درصد بالا. او با ۵۰۰ دلار شروع کرد و من با ۴۵۰۰ دلار.

وقتی داشتیم پول‌هایمان را می‌شمردیم، پیف راجع‌به واکنش‌های منفی نسبت به تحقیقاتش در این سال‌ها حرف زد. کلی ایمیل نفرت‌انگیز. او گفت «قبلاً خیلی بیشتر از این ایمیل‌ها برایم می‌آمد. هنوز هم به گمانم روزی یکی بیاید. فکر می‌کنم بیشترش سیاسی است، چون ظاهراً ایدئولوژی نقش زیادی در آن‌ دارد». از او پرسیدم آیا فکر می‌کند ارزش‌های ترقی‌خواهانه‌اش تأثیری بر یافته‌های تحقیقاتی‌اش داشته است یا خیر. پذیرفت که ثروتمندانی که فقیر بودند ارزش‌هایش «احتمالاً بر ذات کارش» و سؤالاتی که می‌پرسد اثر داشته است.

همین‌طور که داشت توضیح می‌داد فهمیدم در محاسباتم گند زده‌ام. باید ۱۰ برابر بیشتر از او پول می‌گرفتم نه ۹ برابر. گفتم «پس من یک ۵۰۰ دلار دیگر برمی‌دارم. باشد؟». با سردرگمی به من نگاه کرد و با کنایه گفت «خیلی ممنون که وقتی داشتم برایت درد دل می‌کردم بخش زیادی از ذهن و توجهت را معطوف به این کرده بودی که ببینی چقدر بیشتر باید گیرت بیاید».

امان از ذهن مردم عامی!

logo-vid

تماشاخانه

۶ درس بزرگ در مورد ثروت که پدرت هیچ‌وقت یادت نداد

6 درس بزرگ در مورد ثروت

اگر ثروتمندانی که به وسیله ارثیه خانوادگی یا حساب بانکی پدرانشان به این رتبه رسیده اند را فاکتور بگیریم.
در جامعه مردم به 2 دسته تقسیم میشوند:
یک گروه کوچک که از دل تمام سختی ها به اوج موفقیت میرسد و در پی آن حساب بانکی آنها به طور افسارگسیخته ای پر میشود.
و گروه دیگر، اکثریت مردم که یک زندگی معمولی دارند
و حتی بخاطر وضعیت اقتصادی، بیکاری و یا مشکلات شخصی، همان را هم از دست میدهند و فقیر میشوند.

اما واقعا چه چیزی تفاوت اصلی بین این دو گروه را ایجاد میکند؟
اگر بخواهیم خیلی ساده جواب بدهیم باید بگوییم که همه چیز از طرز فکر افراد شروع میشود.
درواقع صداهایی که در سرما وجود دارد، شخصیت مارا میسازد و مسیر رفتاری ما را مشخص میکند.
این رفتار به عملکرد ما منجر میشود و در نهایت مشخص میکند که ما یک فرد ثروتمند در جامعه باشیم یا یک فرد معمولی.

10 مورد از تفاوت طرز تفکر بین افراد معمولی و ثروتمند را بررسی میکنم تا متوجه شوید که ریشه این اختلاف که آینده یک فرد را رقم میزند در کجاست.

درس اول: افراد معمولی از تلویزیون الگو میگیرند، افراد ثروتمند از کتاب

یک فرد ثروتمند باید ساخته شود. شما ابتدا باید طرز تفکرتان را گسترش دهید،
جهان شما نباید محدود و برگرفته از الگوهایی باشد که دولت ها به شما میدهند.
اکثر افراد جامعه برده تلوزیون هستند، بدون اینکه خودشان بدانند.

درخانه افراد معمولی همیشه تلویزیون روشن است.
پس آنها شبانه روز تحت تاثیر چیزهایی هستند که تلویزیون به صورت تنظیم شده به آنها میخوراند.
اخبار، فیلم و بحث های گوناگون مانند آینه هایی برای افراد معمولی است که از خدای تلویزیون بیرون می آید.
اما ثروتمندان این اشتباه را نمیکنند. آنها بجای دریافت مطالب دیکته شده دولتی از تلویزیون به کتاب خواندن روی می آورند.
یک ثروتمند میداند که قدرت اصلی در دانش و آگاهی است. برای همین شروع به خواندن کتاب می کند تا شخصیت خودش را ارتقاع دهد.

درس دوم: افراد معمولی حقوق میگیرند، افراد ثروتمند حقوق میدهند

همه ما کار را از سطوح پایین شروع کرده ایم. کار در رستوران، شرکت ها و یا ادارات دولتی.
این اشکالی ندارد. اما مشکل اصلی زمانی رخ میدهد که خودمان یک محدودیت برای درآمدمان تعیین میکنیم.
این اتفاق درست زمانی می افتد که شما یک شغل دائمی کارمندی میخواهید.
وقتی که شما کارمند یک اداره یا شرکتی شوید پس حقوق شما همیشه ثابت خواهند ماند. به اطراف خود نگاه کنید. یک حقوق بگیر ثروتمند میشناسید؟

در عوض تمام کسانی که صاحبان شرکت و مجموعه های کاری هستند اکثر از درآمد فوق العاده ای برخوردارند.
زیرا آنها در درآمد خود هیچ محدودیتی ندارد. درواقع این افراد شما را استخدام میکنند تا با گرفتن یک پول ثابت برای آنها ثروت بسازید.

شما هم لازم نیست تا همیشه کارمند باقی بمانید البته به شرطی که قوانین درست را یاد بگیرید.
می‌توانید از درس‌های بی‌نظیر رابرت کیوساکی در این زمینه کمک بگیرید که در این مقاله خلاصه‌ای از آنها را توضیح داده‌ایم.

درس سوم: افراد معمولی دیگران را مقصر میدانند، افراد ثروتمند خودشان را

مسئولیت پذیری یکی از مهمترین آیتم های موفقیت است. اگر نگاه کنید افراد معمولی از همان صبح زود که بیدار میشوند
در تاکسی، اتوبوس، محل کار و هر جای دیگری در حال گله و شکایت کردن از دولتها هستند.
آنها همه وضعیت زندگی خود را تقصیر دولت میدانند اما اگر اینطور است چطور کسانی در همین کشور زندگی میکنند که ثروتمند هستند؟

درواقع مسئله اصلی عدم مسئولیت پذیری است.
افراد معمولی مشکلات را به گردن دیگران می اندازند تا نیازنباشد برای رفع آن تلاش کنند.
اما اشخاص ثروتمند فقط خودشان را مقصر میدانند.
آنها مسئولیت همه چیز را در وهله اول می پذیرند و در ادامه خود را موظف میدانند که آن اشتباه و مشکل را درست کنند.

درس چهارم: افراد معمولی پس انداز میکنند؛ افراد ثروتمند سرمایه گذاری

کسانی که درآمد های پایین دارند معمولا سعی میکنند در زندگی پس انداز کنند.
آنها از تفریحاتشان میگذرند، لباس‌های گران نمی پوشند و به رستوران های خوب نمیروند تا بتواند در پایان سال چند میلیون تومان پول پس انداز کنند.
اگر شما هم جز این دسته هستید آیا تا بحال فکر کرده اید که چرا با این وجود نمیتوانید ثروتمند شوید.

اگر شما ماهی 1 میلیون تومان هم پس انداز کنید در پایان سال 12 میلیون دارید و 16 سال طول میکشد تا 200 میلیون تومان جمع کنید.
در آن زمان هم ارزش پول شما کمتر از یک سوم شده است.

ثروتمندان به هیچ وجه پس انداز نمیکنند، آنها تمرکز اصلی خود را روی سرمایه گذاری میگذارند.
درواقع برای هر ریالی که در می آوند نقشه ای میکشند که چطور آن را سرمایه گذاری کنند.
این سرمایه گذاری میتواند در قالب خرید سهام، اوراق مشارکت، خرید زمین و …. باشد.
همینطور که پول افراد معمولی در بانک در حال خوابیدن است، پول افراد ثروتمند در سرمایه گذاری مدام تکثیر میشود.

درس پنجم: افراد معمولی همه چیز را میدانند، افراد ثروتمند همه چیز را یاد میگیرند

این بار که در شرکت و یا تاکسی یا حتی جمع دوستان و خانواده خود نشستید خوب به حرفها دقت کنید.
افراد معمولی ظرف یک ساعت درمورد 10 موضوع مختلف تخصصی نظر میدهند و طوری وانمود میکنند که همه چیز را میدانند.
آنها درباره مشکلات اقتصادی کشور، درباره مسائل خاورمیانه، توافق هسته ای، تولید بنزین در پتروشیمی ها و…. نظر میدهند.

گاهی برخی از آنها طوری درباره مسائل اقتصادی نظر میدهند که گویی وارن بافت هستند،
در حالی که مهمترین کار اقتصادی زندگی شان خرید از فروشگاه محل است!
اما افراد ثروتمند اینگونه نیستند. آنها بیشتر گوش میدهند و سعی میکنند چیزی یادبگیرند.

یک فرد بزرگ هیچگاه نمیگوید که من میدانم. هیچگاه نظرش را تحمیل نمیکند
و تمرکزش را روی یادگیری میگذارد تا اظهار نظر.

درس ششم: افراد معمولی اعتقاد دارند که ثروتمندان دزد هستد، ثروتمندان اعتقاد دارند که فقر ریشه مشکلات است

معمولا شنیده اید که به هرکسی که موفق به جمع آوری پولی شده میگویند دزد. یا میگویند هیچ کس از راه حلال پولدار نمیشود.
این بزرگترین دروغی است که افراد عادی میگویند. اما چرا؟

چون آنها نتوانسته اند موفق شوند و میخواهند عدم توانایی خودشان را به گردن دیگران بیندازند.
جالب است بدانید پیامبر، امام علی و امام رضا از ثروتمند ترین افراد جامعه خود بودند هرچند که سبک زندگی ساده ای داشتند.

در فقر هیچ شرافتی نیست. برعکس اتفاقا این فقر است که سبب ایجاد مشکل میشود.
کافی است یک آمار تحلیلی از نیرو انتظامی شهر خود بگیرید.
خواهید دید که بیشتر مشکلات اجتماعی از قبیل دزدی، مواد مخدر، قتل و … در محله های فقیر نشین رخ میدهد.
اما افراد باهوش میدانند که برای فرار این مشکلات باید پولدار شوند و برای همین است که خودشان را از پایین به بالا میکشند

آیا پول‌دار بودن، غیراخلاقی است؟

به نظر من اینکه یک ثروتمند متقاعد شود که ثروت خود را به دیگران ببخشد با وقتی این کار را نکند تفاوت زیادی در جامعه ایجاد می‌کند و می‌تواند تأثیرات مهمی بر روی زندگی تعداد زیادی از مردم بگذارد به همین دلیل نمی‌توان و نباید بحث پیرامون اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت را کم‌اهمیت دانسته یا فراموش کنیم.

گروه راهبرد «سدید»؛ ای کیو اسمیت: صحبت از اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن انباشت و نگه داشتن ثروت در نگاه اول شاید امری بی‌اهمیت جلوه کند، اما این نکته مهمی است که مشروع دانستن یک پدیده از لحاظ اخلاقی، مهمترین عامل برای تداوم آن می‌باشد. یعنی با اخلاقی دانستن جمع و نگهداری ثروت و هزینه کردن آن در موارد غیر ضروری و لوکس شاهد تداوم رشد سرمایه داری افسارگسیخته خواهیم بود ثروتمندانی که فقیر بودند که دیگر در برابر هر قانون مالیاتی و محدود کننده‌ای نیز ایستادگی می‌کند. زیرا اساسا عمل خود را مشروع دانسته و دیگرانی که (قوانین و ساختار) سعی در کم کردن میزان ثروتش دارند را غاصب می‌داند.‌ ای کیو اسمیت روزنامه نگار و پژوهشگر فقر و نابرابری به همین دلیل بحث از اینکه آیا نگه داشتن ثروت مازاد از نیاز، امری اخلاقی یا ضداخلاقی است، را مسئله مهمی می‌داند و در این یادداشت توضیحاتی در این خصوص ارائه کرده است.

یک حقیقت ساده وجود دارد، ولی متاسفانه آن را زیاد تکرار نمی‌کنیم و به همین دلیل عموما آن را فراموش کرده ایم. حقیقت این است که "در دنیایی که بسیاری از مردم به دلیل فقر با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند، اگر شما صاحب میلیارد‌ها یا میلیون‌ها دلار پول هستید، در واقع شما فرد بداخلاقی هستید." در دنیایی که محرومیت در آن امری رایج و فراگیر است، ثروتمند بودن قابل توجیه نیست.

با وجود اینکه بحث‌های عمومی زیادی در مورد نابرابری وجود دارد، به نظر می‌رسد ما هنوز در مورد اینکه ثروتمند بودن، در شرایط فراگیری فقر، چقدر بی شرمانه و ضد اخلاقی است دچار غقلت هستیم. افراد زیادی روی این کره خاکی هستند که به دلیل عدم توانایی در پرداخت هزینه‌های درمانی، می‌میرند -یا مرگ عزیزانشان را تماشا می‌کنند- سالمندانی هستند که به دلیل عدم توان مالی بی خانمان می‌شوند. بچه‌هایی در خیابان‌ها مجبور هستند زندگی کنند، مادرانی هستند که نمی‌توانند برای بچه‌هایشان پوشک بخرند. واضح است اگر افرادی که پول زیادی داشتند مقداری از پول خود را به دیگرانی که نیازمند هستند می‌دادند، اکثر این مشکلات برطرف می‌شد؛ بنابراین بسیار شرم آور است که با وجود اینکه میتوانید رنجی از دیگران کم کنید، این کار را انجام نمی‌دهید و ترجیح می‌دهید همچنان ثروتمند باشید.

حفظ و انباشت ثروت هنگفت قابل توجیه نیست. به این دلیل که آن ثروت این پتانسیل را دارد تا افراد زیادی را از فقر نجات دهد

برای مثال در ایالات متحده خانواده‌های سفید پوست ۱۶ برابر بیشتر از خانواده‌های سیاه پوست صاحب ثروت هستند. قطعا می‌دانید که این موقعیت سیاه پوستان در آمریکا بیشتر ریشه در محرومیت‌های تاریخی دوران برده داری دارد. در چنین شرایطی یکی از ابرثروتمندان آمریکا یعنی لری الیسون می‌تواند بجای سرمایه گذاری ۵۵ میلیارد دلاری بخشی از ثروتش در بانک، برای تعداد زیادی خانوده‌های سیاه پوست خانه بخرد تا از رنج بی خانمانی نجات یابند، اما او ترجیح می‌دهد به جای این کار با این پول خود و سودش، جزیره لانای در هاوایی را بخرد. (این عجیب است که یک نفر بتواند ششمین جزیره بزرگ هاوایی را بخرد، اما واقعیتی است که ثروت متمرکز آن را پدید آورده است.) آنچه در واقعیت رخ میدهد جدای از نظریه پردازی‌های اقتصادی این است که شما هر دلاری که بیشتر از نیاز خود دارید، دلاری است که به شخص دیگری میتوانستید بدهید تا مشکلی از مشکلات زندگیش رفع شود، اما وقتی چنین کاری نمی‌کنید و تصمیم می‌گیرید دلار روی دلار بگذارید. ثروتمند شدن شما تصمیمی برای محروم کردن دیگران از ثروت خواهد بود.

توجه داشته باشید آنچه در این یادداشت ادعا میکنم چیزی غیر از مواردی است که در خصوص افراد ثروتمند به طور معمول بیان می‌شود. مثلا اینکه مدیر عاملان شرکت‌ها چرا حقوق بسیار بیشتری دریافت میکنند یا چرا افراد پول دار به اندازه کافی مالیات نمی‌دهند. در حقیقت ادعای من هیج ربطی به این موارد ندارد. چیزی که در اینجا من در مقام بیان آن هستم مربوط به نظام پرداخت یا مالیات، نیست. آنچه من در مورد آن بحث می‌کنم اخلاقیاتی است که افراد پس از آن که مالک ثروت شدند باید رعایت کنند.

در بسیاری مواقع دفاع از انباشت ثروت زیاد و توجیه اخلاقی آن به این واقعیت بر می‌گردد که ما چه تصور و دیدگاه و موضعی نسبت به کسب آن ثروت داریم

در اینجا سعی می‌کنم تا بیشتر به این موضوع بپردازم. در بسیاری مواقع دفاع از انباشت ثروت زیاد و توجیه اخلاقی آن، به این واقعیت بر می‌گردد که ما چه تصور و دیدگاه و موضعی نسبت به کسب آن ثروت داریم. رابرت نوزیک فیلسوف لیبرال در این باره فرضی را مطرح می‌کند تا به کمک آن، پاسخی به کسانی بدهد که ابرثروتمندان را مستحق ثروتی که در اختیار دارند نمی‌دانند. نوزیک میگوید فرض کنید میلیون‌ها نفر از تماشای بازی بسکتبال ویلت چمبرلین لذت می‌برند. به همین دلیل هر یک از این افراد با رضایت خودشان، ۲۵ سنت به او می‌دهند تا بازیش را ببینند. طبیعی است که از طریق این فرآیند پرداخت پول به ویلت چمبرلین، او صاحب میلیون‌ها دلار پول می‌شود. ویلت چمبرلین اکنون بسیار ثروتمندتر از هر فرد دیگری در جامعه است، آیا کسی می‌تواند بگوید او از طریق ناعادلانه‌ای این ثروت را کسب کرده است؟

لیبرال‌ها از این مثال برای رد نظریه‌هایی استفاده می‌کنند که معتقد هستند ثروتمندان مستحق ثروت زیادی که در اختیار دارند نیستند و این بهره مندی ایشان از ثروت ناعادلانه است. آن‌ها معتقدند روندی که در طول آن ثروتمندان، به کسب ثروت پرداخته اند کاملا توافقی است. آن‌ها می‌گویند شما تنها در صورتی که یک دیکتاتور مثل استالین باشید میتوانید اجازه ندهید که من با رضایت خودم برای تماشای بسکتبال به کسی که دوست دارم پول بدهم یا می‌گویند به مارک زاکربرگ نگاه کنید. هیچ کس مجبور نیست از فیسبوک استفاده کند. او ثروتمند است، زیرا مردم محصولی را که او ساخته است دوست دارند. معلوم است که ثروت او حاصل کار خودش است و هیچکس نباید او را از آن محروم کند. لیبرل‌ها اغلب با این ادبیات از ثروت زیاد، دفاع می‌کنند. به صورت خلاصه آن‌ها می‌گویند: من ثروت را به دست آوردم، بنابراین داشتن آن برای من بی انصافی و ناعادلانه نیست.

صرف نظر از اینکه شما ثروتی را به دست آورده اید و مالک آن شده اید، تا چه حد اخلاقا مجاز به حفظ و انباشت آن هستید؟ مسئله به دست آوردن ثروت با نگه داشتن آن متمایز است

اینجا یک سوال وجود دارد که از طرف این جریان نادیده گرفته می‌شود؛ این سوال که: صرف نظر از اینکه شما ثروتی را به دست آورده اید و مالک آن شده اید، تا چه حد اخلاقا مجاز به حفظ و انباشت آن هستید؟ مسئله به دست آوردن ثروت با نگه داشتن آن متمایز است.

این اهمیت دارد که ما متوجه این شکل تمایزات در مباحث خود باشیم و الا در موارد متعدد دچار مغلطه و سردرگمی می‌شویم.

دقیقا عدم توجه به این تمایز است که باعث انحراف بحث شده است. در حالیکه ما معتقدیم در زمانی که محرومیت فراگیر وجود دارد، انباشت ثروت امری نامشروع است طرفداران سرمایه داری استدلال‌هایی در جهت توجیه روش‌های کسب ثروت بیان می‌کنند. به هر حال، پاسخ یک شخص ثروتمند به این سوال که چرا در چنین شرایطی ثروت زیادی را در اختیار خود نگه داشته ای، بسیار دشوارتر از پاسخ به سوال از کجا آورده ای، است. ما می‌گوییم چرا افراد ثروتمند احساس می‌کنند اگر ثروتشان را از راه قانونی کسب کرده باشند، خرید خانه‌ها و وسایل لوکس و تجملاتی به جای کمک به برخی افراد درگیر در پرداخت اجاره خانه یا پرداخت وام‌های دانشجویی یا نجات هزاران نفر از مرگ بر اثر مالاریا، هیچ ایرادی ندارد. بله ممکن است هیچ نکته خلاف عدالتی در مورد روندی که یک بسکتبالیست از طریق آن میلیون‌ها دلار پول به دست می‌آورد وجود نداشته باشد (ما می‌توانیم در این مورد بحث کنیم). اما مطمئناً نگه داشتن این میلیون‌ها دلار پول در دست او و عدم توجه به دیگران و محرومیت‌های جامعه امری ناخوشایند و غیر اخلاقی است.

البته گفتنی است یکی از دلایلی که ثروتمندان از مخارج اضافی خود احساس شرم نمی‌کنند این است که دیدگاه ما تقریبا با هیچ یک از نظریه‌های سیاسی رایج پشتیبانی نمی‌شود. راست‌ها علنا ثروت زیاد داشتن را امری مطلوب می‌دانند. دموکرات‌های میانه‌رو نمی‌توانند به افراد ثروتمند به خاطر ثروتمند بودنشان حمله کنند، زیرا آن‌ها اساسا حزبی برای تامین منافع افراد ثروتمند هستند. جالب است که سوسیالیست‌ها هم بیشتر بر این باورند که سؤالات مربوط به اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت نسبتاً بی‌اهمیت است، و بیشتر تمایل دارند به نحوه تقسیم ثروت توسط دولت بپردازند تا اینکه وظیفه افراد در این خصوص را مورد کنکاش قرار دهند.

همانطور که کوهن در کتاب «اگر تو یک برابری طلب هستی، چگونه اینقدر ثروتمند هستی؟» اشاره می‌کند، مارکسیست‌ها با کل سیستم سرمایه داری مشکل دارند و به همین دلیل مشکلات را سیستمی و ساختاری می‌بینند در این میان توجه به اینکه انباشت ثروت اخلاقی است یا غیر اخلاقی برای آن‌ها اهمیتی ندارد. آن‌ها می‌گویند اینکه در رفتار‌های فردی، به دنبال عدالت باشیم امری نامعقول است، چون ثروتمندان به عنوان فرد رفتار نمی‌کنند بلکه هماهنگ با منافع طبقاتی خودشان رفتار می‌کنند و در حقیقت هیچ انتخاب فردی در اینجا وجود ندارد که ما بخواهیم آن را توجیه یا رد کنیم.

بسیار شرم آور است که با وجود اینکه میتوانید رنجی از دیگران کم کنید، این کار را انجام نمی‌دهید و ترجیح می‌دهید همچنان ثروتمند باشید

در واقع چپ‌ها معتقدند سرمایه دار اخلاقی و غیر اخلاقی وجود ندارد بلکه نظام سرمایه داری عامل همه مشکلات است. آن‌ها تجربه خیریه‌ها در نظام سرمایه داری را عاملی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت‌های آن می‌دانند و با اشاره به وقایع تاریخی، بدترین برده داران را آن‌هایی میدانند که با برده‌های خود مهربان‌تر بودند، زیرا این مهربانی باعث میشد تا هسته‌های سخت مقاومت علیه برده داری شکل نگیرد. به اعتقاد آن ها، بخشش‌های فردی نیز دقیقا همین کار را می‌کند و مانع انباشت خشم علیه نظام سرمایه داری می‌شود.

اما به نظر من این که یک ثروتمند متقاعد شود که ثروت خود را به دیگران ببخشد با وقتی این کار را نکند تفاوت زیادی در جامعه ایجاد میکند و میتواند تاثیرات مهمی بر روی زندگی تعداد زیادی از مردم بگذارد به همین دلیل نمی‌توان و نباید بحث پیرامون اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت را کم اهمیت دانسته یا فراموش کنیم.

البته درست است که با شروع بحث درباره مشروع و اخلاقی نبودن انباشت ثروت سوالات زیادی مطرح می‌شود که باید به آن‌ها با دقت پاسخ دهیم مثلا این سوال که انسان تا چه بخشی از ثروت را میتواند نگه دارد و چه میزان از آن را باید ببخشد؟ آیا اینقدر باید به دیگران بدهد که خودش هم فقیر شود یا خیر؟ در این خصوص پاسخ تا حدودی مشخص است. بحث ما بیشتر مربوط به افرادی است که از ثروت خود برای مصرف بیش از نیاز عرفی و خرید وسائل تجملاتی استفاده می‌کنند. اما در کل این نکته را نباید فراموش کنیم که هرچه شخص ثروت بیشتری داشته باشد مسئولیت اخلاقی بیشتری نیز بر عهده او می‌باشد.

اگر شما ۵۰۰۰۰ ثروتمندانی که فقیر بودند دلار یا ۱۰۰۰۰۰ دلار در سال حقوق دریافت می‌کنید، می‌توانیم در مورد مبلغی که باید برای کمک به دیگران هزینه کنید بحث کنیم. اما اگر ۲۵۰۰۰۰ دلار یا ۱ میلیون دلار درآمد داشته باشید، کاملاً واضح است که بخش عمده‌ای از درآمد شما باید به نیازمندان برسد. شما می‌توانید با ۱۰۰۰۰۰ دلار راحت زندگی کنید، بنابراین انباشت ثروتی بیشتر از آن غیر قابل قبول است. ابرثروتمندان، "میلیونر‌ها و میلیاردر‌های بدنام"، دائماً منابعی را هدر می‌دهند که می‌توان از آن‌ها برای رفع نیاز‌های انسانی استفاده کرد. اگر میلیاردر هستید، می‌توانید به معنای واقعی کلمه یک بیمارستان باز کنید و آن را به صورت رایگان در اختیار بیماران بگذارید. یا تعداد زیادی خانه‌های متروکه و مخروبه بالتیمور را بخرید، آن‌ها را درست کنید و به خانواده‌های نیازمند و بی خانمان بدهید. شما می‌توانید کاری کنید تا مطمئن شوید که هیچ کودکی مجبور نیست بدون ناهار و شام روز و شب را بگذراند.

بخشش‌های سرمایه داران، عموما خودخواهانه، پراکنده و احمقانه است و دردی از محرومان جامعه دوا نمی‌کند. در کل اعتماد به ثروتمندان که پول خود را در جای مناسبی خرج کنند بسیار سخت است، زیرا آن‌ها بیشتر تمایل به خودنمایی دارند تا رفع محرومیت دیگران

در این مسیر ما می‌توانیم یک حداکثری برای نگه داری ثروت تعیین کنیم که از نظر اخلاقی مورد تایید باشد و بیش از آن را غیر اخلاقی بدانیم. چرا که هر کس بیش از اندازه تعیین شده (که طبق عرف هزینه‌ها در هر جامعه می‌تواند تعیین شود) در اختیار داشته باشد در واقع به رنج دیگران رضایت داده است. به نظر من آستانه ۳۰۰۰۰ دلاری برای هر فرد کفایت میکند، اما برای اینکه کمی ارفاق آمیز‌تر نظر بدهیم تا همه بتوانند به آن مقید باشند ۱۰۰۰۰۰ دلار را به عنوان حداکثر مجاز پیشنهاد میدهم، چون همه میدانیم که این میزان ثروت واقعا برای ثروتمندانی که فقیر بودند یک زندگی راحت در ایالات متحده کافی است.

جالب است بدانید که برخی ثروتمندان هزینه‌هایی در امور خیر انجام میدهند، اما این هزینه‌ها در حقیقت چیزی جز هدر دادن سرمایه و البته اعتبار بخشیدن به اسم و رسمشان نیست. برای مثال پول‌های خود را به موسسات و موقوفه‌های بزرگی میدهند تا آن‌ها هم صرف خرید ساختمان‌های مجلل موسسه‌های خود کنند. یا مثلا براد پیت برای ساختن خانه برای قربانیان کاترینا در نیواورلئان پول می‌دهد، اما شرط می‌کند که معماری خانه‌ها مجلل و خاص باشد در واقع او با این کار جلوی ساخت خانه‌های بیشتر، ولی ساده‌تر را می‌گیرد. می‌توان گفت این قبیل بخشش‌های سرمایه داران، عموما خودخواهانه، پراکنده و احمقانه است و دردی از محرومان جامعه دوا نمی‌کند. در کل اعتماد به ثروتمندان که پول خود را در جای مناسبی خرج کنند بسیار سخت است، زیرا آن‌ها بیشتر تمایل به خودنمایی دارند تا رفع محرومیت دیگران به همین دلیل ترجیح می‌دهند ثروتشان را در همین مسیر خرج کنند.

با این وجود باید بگویم که اگر کسی مولتی میلیاردر باشد، دادن یک میلیارد دلار از نظر اخلاقی بی معنی است. اگر ۳ میلیارد دلار داشته باشد و یک میلیارد آن را ببخشد، او همچنان فوق العاده ثروتمند است و در نتیجه با حفظ ثروت خود به بسیاری از افراد آسیب می‌رساند. او باید از شر همه مازاد ثروتش خلاص شود، یعنی چیزی فراتر از حداکثر درآمد اخلاقی در اختیار خود نگه ندارد. دقیقا به همین دلیل بخشش‌های ثروتمندانی که به عنوان نمونه ذکر کردم همچنان آن‌ها را در طبقه ثروتمندان قرار می‌دهد و به وظیفه اصلیشان عمل نکرده اند.

نکته پایانی این است که همانطور که گفتیم، حفظ و انباشت ثروت هنگفت قابل توجیه نیست. به این دلیل که آن ثروت این پتانسیل را دارد تا افراد زیادی را از فقر نجات دهد. فرقی نمی‌کند که ثروت زیاد را چگونه به دست آورده باشید. مهم این است که الان این ثروت در اختیار شماست و قبل از بحث درباره اصلاح نظام مالیاتی و ساختار پرداخت حقوق و. همه ما باید بپذیریم که ثروتمند بودن امری غیراخلاقی است. این حقیقت خیلی واضح است.

11 فرد مشهور و ثروتمند اما بیسواد دنیا در ویکی آنا

افراد زیادی در جهان وجود دارند که می‌توانند ثابت ‌کنند بدون تحصیل هم می‌توان موفق و ثروتمند بود. استیو جابز یکی از آنها بود که فقط یک ترم در کالج درس خواند و سپس یکی از موفق‌ترین کمپانی‌های کامپیوتری را تأسیس کرد.

1392028510.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، اغلب دانشمندان مشهور و مخترعان افرادی بودند که از مدرسه یا دانشگاهی که در آن تحصیل می کردند ، بنا به دلایلی اخراج می شدند و بعد از اخراج شدنشان به واقعیتی دست پیدا میکردند و به دنبال آن میرفتند و دنیارا تغییر می دادند. آنها به ما ثابت کردند که تخیل، کار سخت و اعتماد به نفس می تواند از تحصیل رسمی فراتر باشد و می توان به راحتی درک کرد که اختراعات آنان باعث کمک یا رفع تعدادی از مسائل یا کمبودهای مردم باشند و این دانشمندان معروف نماد افراد خیرخواه و ریشه کنی فقر می باشند چرا که سعی بر از بین بردن فقر داشتند؛ در ادامه این بخش از نمناک به آنها خواهیم پرداخت. در ادامه به 15 شخصیت برتر جهان در این زمینه خواهیم پرداخت :

توماس ادیسون یک مخترع، کارآفرین و شخصی است که بدون تحصیل توانست نیاز مهم بشر را رفع کند و از محبوب ترین اختراعات او می توان به لامپ و دوربین فیلمبرداری اشاره کرد که توانست همه گیر شود. بعد از اخراج شدن ادیسون از مدرسه مادرش به او خواندن و نوشتن را آموخت، معلمان او بر این تصور بودند که او در یادگیری بسیار کند است. او توانست به تنهایی به خودش نظم بیاموزد و برای افراد زیادی کارآمد باشد و برای آن هم سختی های زیادی را تحمل کرد تا بتواند تجربه کافی را بدست آورد. او برای بدست آوردن مخارج زندگی اش در قطار، روزنامه فروشی، فروش آب نبات و. را تجربه کرد تا بتواند هزینه اختراعات خود را بدست آورد.

برادران رایت، برادرانی بودند که توانستند "ماشین پرواز" را اختراع کنند و موفق به پرواز در آوردن اولین هواپیما شدند و با این حال اُرویل رایت در مقطع ابتدایی از مدرسه طرد شد و با این حال با برادرش ویلبر تا مقطع دبیرستان ادامه دادند ولی هرگز نتوانستند فارغ التحصیل بشوند. این دو برادر که پدران پرواز نام دارند، زمان زیادی را صرف تماشای پرندگان در حال پرواز میکردند و در نهایت توانستند گلایدرهایی را طراحی کنند. پدران پرواز در طراحی بال، پروانه ها و در زمینه آیرودینامیک هواپیما کار می کردند..

بیل گیتس یکی از مخترعان بزرگ است که بعد از اخراج شدنش از دانشگاه هاروارد تبدیل به یک میلیاردر شد و توانست روزانه 20 میلیون دلار درآمد داشته باشد. او یک برنامه نویس کامپیوتر، کار آفرین، نویسنده و بشر دوست می باشد، بنیانگذار مایکروسافت دانشگاه را ترک کرد و هرگز لیسانس نگرفت، اما توانست از سال 1995 تا سال 2006 "عنوان ثروتمندترین مرد دنیا" را به خود اختصاص دهد.

مایکل دل در سن 19 سالگی از دانشگاه اخراج شد. اینک وی مالک شرکت دل می باشد و علاقه او نسبت فناوری از همان دوران کودکی اش آغاز شد و بعدها توانست انقلابی در صنعت کامپیوتر ایجاد کند. شرکت دل دارای صدها هزار کارمند در سرتاسر جهان و دارای میلیون ها شرکت، کتابخانه و محقق در سرتاسر جهان است. مایکل دل و سوزان دل در خیریه کمک به قربانیان سونامی، کمک بسزایی کردند.

استیوجابز رئیس و یکی از بنیانگذاران شرکت اپل است و به دلایلی از دانشگاه اخراج شد و توانست به فردی موفق تبدیل شود. او یکی از پیشگامان انقلاب کامپیوتر می باشد. از اختراعات و تولیدات آن iPad و iPhone است که توانست زندگی میلیون ها انسان را تغییر دهد. او بر این باور و اعتقاد بود که تکنولوژی و فناوری می تواند به حیات انسان کمک بسزایی کند .

مارک زاکربرگ نیز یکی از دانشجویان دانشگاه هاروارد بود که از دانشگاه اخراج شد و سپس توانست فیس بوک را بنیانگذاری کند. او براین باور بود که با متصل کردن اقسام نقاط جهان به یکدیگر، می تواند بزرگترین کار را در حق انسان ها بکند. مارک زاکربرگ به خیریه ها نزدیک به 498 میلیون دلار کمک کرده است.

هنری فورد، کارآفرین و مخترع آمریکایی، در سال 1836 متولد شد و یکی از شخصیت‌ های برتر جهان در صنعت خودروسازی به شمار می‌رود. او در 16 سالگی مزرعه خانوادگی را ترک کرد و به دیترویت رفت. فورد در ابتدا به عنوان کارآموز، کار کردن با ماشین‌های صنعتی را یاد گرفت و چند سال بعد مهندس ارشد شرکت «ادیسون ایلومینیتینگ» (Edison Illuminating) شد. وی در سال 1896 نخستین خودروی خود را ساخت و سپس ایده تولید وسیله‌ی متحرک بر روی چرخ را اجرا کرد و انقلابی را در صنعت خودروسازی به وجود آورد. هنری فورد در سال 1903 کارخانه فورد را تاسیس کرد و دارایی 199 میلیارد دلاری از او بر جای مانده است. فورد در سال 1947 میلادی درگذشت.

8- آمانسیو اورتگا

آمانسیو اورتگا متولد سال 1936 میلادی، یک تاجر اسپانیایی موفق در صنعت مد و پوشاک و موسس شرکت ایندیتکس (Inditex) است. او در 14 سالگی ترک تحصیل کرد و در یک مغازه فروش پیراهن مردانه مشغول به کار شد. اورتگا در سال 1975 تولیدی پوشاک «زارا» (Zara) را تاسیس کرد و امروزه به عنوان یکی از ثروتمندترین افراد جهان با دارایی 78 میلیارد و 500 میلیون دلار شناخته می‌شود.

این کارآفرین و بازرگان فرانسوی در سال 1936 زاده شد و صاحب برندهای معروفی چون گوچی (Gucci)، ایو سن لوران (Yves Saint Laurant) و پوما (Puma) از زیرمجموعه‌های شرکت کرینگ (Kering) است. وی در سن 16 سالگی به دلیل فقر خانوادگی و مورد تمسخر قرار گفتن از سوی همکلاس‌هایش، درس و مدرسه را رها کرد. پینو اکنون بیش از 13 میلیارد دلار سرمایه داشته و دو هزار اثر هنری ارزشمند در کلکسیون شخصی‌اش دارد.

10- رومن آبراموویچ

تاجر یهودی روسی به نام رومن آبراموویچ در سال 1966 متولد شد و در 17 سالگی ترک تحصیل کرد. او در نوجوانی با فروش اردک‌های پلاستیکی در مسکو پول درمی‌آورد. وی به دلیل رابطه‌ی خوب با مقامات دولتی روسیه توانست بزرگ‌ترین کمپانی نفتی روسیه را بخرد و چندی بعد نیز مالکیت باشگاه فوتبال چلسی انگلیس را بر عهده گرفت. دارایی‌های این تاجر روسی 8 میلیارد و 700 میلیون دلار تخمین زده می‌شود.

11- ریچارد دزموند

ریچارد دزموند یک میلیاردر بریتانیایی و رئیس شرکت رسانه‌ای Northern & Shell است. روزنامه های دیلی استار و شبکه تلویزیونی Channel 5 از جمله دارایی‌های وی محسوب می‌شود. او در 16 سالگی درس را رها کرد و در سال 1974 اولین روزنامه‌اش را منتشر نمود. سرمایه‌ی دزموند یک میلیارد و 900 میلیون دلار برآورد شده است.



اشتراک گذاری

دیدگاه شما

اولین دیدگاه را شما ارسال نمایید.